سفر مامان جون و باباجون به سرزمین وحی
عزیزم میخوام برات از سفر به مکه مکرمه و مدینه منوره بابا جون و مامان جون واست بگم واقعا خوش به سعادتشون و حالا دیگه حاجی شدن ️️
برات بگم که سفرشون خیلی یهویی شد و بدون برنامه ریزی قبلی صورت گرفت واقعا توفیق داشتن که سفر به سرزمین وحی اینطور غافلگیرانه براشون جور شد
چند وقت به اون روزی که میخواستن بروند من واسه شما توضیح دادن که مکه و کعبه و ... چی هست و کجاست و به همه میگفتی مامان جون و باباجونم میخوان برن مکه و برن پیش خونه خدا کته(کعبه)منم میخوام باهاشون بروم همچنین هیچ مدله توی کتت نمیرفت که نمیشه بروی روز رفتشون از در خونه همراهشون سوار ماشین شدی و به همه گفتی خداحافط من رفتمولی پای اتوبوس که نداشتن سوار بشی گریه هایی میکردی که نگو سرت را به دیوار گذاشته بودی و میگفتی خدایا چکار کنم من میخوام بیام دل همه را کباب کرده بودی مخصوصا مامان جون و باباجون که راهی بودن و دلتنگ
روز غم انگیزی بود همه داشتیم گریه میکردیم و از خدا سلامت رفتن و اومدنشون را میخواستیم با کلی غم برگشتیم خونه شون من دیگه طاقت نداشتم اونجا بمونم خاله مرضیه هم دنبال دایی مهدی رفت تهران
توی این یک ماه با اینکه بقیه فامیل بودن ولی جاشون خاااالی بود و انگار من و شما آواره بودیم خدایا همیشه سالم و سلامت سایه سرمون باشن
توی این مدت خاله و دایی بابا هم در عرض 13روز فوت کردن و غم ما دوچندان شد خدا رحمتشون کنه
توی این مدت هرچی تماس میگرفتن شما سفارش سوعاتی میدادی اسباب بازی خواراکی لباس و...
بالاخره روز های اومدنشون فرا رسید و انتظار ما به سر رسید خیلی روزهای خوبی بود بنر زدیم کارت دعوت پخش کردیم( البته طراحی خودم بودن میخواستیم متفاوت باشه و منم واسشون سنگ تموم گذاشتم)گل و شیرینی و میوه گوسفند واسه سربریدن خریدیم و.... شما تا مامان جون و باباجون را دیدی بغض کردی و پریدی بغلشون گفتی چرااااا منو نبردید
خدا را شکر که امسال هم حاجیان ما و هم بقیه حاجیان به سلامت رفتن و اومدن
حجکم مقبول ، سعیکم مشکور
میز سبزه ،گل خوش امدگویی و کارت دعوت
بع بعی قبل از سر بریدن️
قبل از رفتن به زیارت امامزاده رفتیم شما هنوز تو فکر رفتنی
مهتا گلی چند دقیقه قبل اومدن حاجی ها
برات بگم که سفرشون خیلی یهویی شد و بدون برنامه ریزی قبلی صورت گرفت واقعا توفیق داشتن که سفر به سرزمین وحی اینطور غافلگیرانه براشون جور شد
چند وقت به اون روزی که میخواستن بروند من واسه شما توضیح دادن که مکه و کعبه و ... چی هست و کجاست و به همه میگفتی مامان جون و باباجونم میخوان برن مکه و برن پیش خونه خدا کته(کعبه)منم میخوام باهاشون بروم همچنین هیچ مدله توی کتت نمیرفت که نمیشه بروی روز رفتشون از در خونه همراهشون سوار ماشین شدی و به همه گفتی خداحافط من رفتمولی پای اتوبوس که نداشتن سوار بشی گریه هایی میکردی که نگو سرت را به دیوار گذاشته بودی و میگفتی خدایا چکار کنم من میخوام بیام دل همه را کباب کرده بودی مخصوصا مامان جون و باباجون که راهی بودن و دلتنگ
روز غم انگیزی بود همه داشتیم گریه میکردیم و از خدا سلامت رفتن و اومدنشون را میخواستیم با کلی غم برگشتیم خونه شون من دیگه طاقت نداشتم اونجا بمونم خاله مرضیه هم دنبال دایی مهدی رفت تهران
توی این یک ماه با اینکه بقیه فامیل بودن ولی جاشون خاااالی بود و انگار من و شما آواره بودیم خدایا همیشه سالم و سلامت سایه سرمون باشن
توی این مدت خاله و دایی بابا هم در عرض 13روز فوت کردن و غم ما دوچندان شد خدا رحمتشون کنه
توی این مدت هرچی تماس میگرفتن شما سفارش سوعاتی میدادی اسباب بازی خواراکی لباس و...
بالاخره روز های اومدنشون فرا رسید و انتظار ما به سر رسید خیلی روزهای خوبی بود بنر زدیم کارت دعوت پخش کردیم( البته طراحی خودم بودن میخواستیم متفاوت باشه و منم واسشون سنگ تموم گذاشتم)گل و شیرینی و میوه گوسفند واسه سربریدن خریدیم و.... شما تا مامان جون و باباجون را دیدی بغض کردی و پریدی بغلشون گفتی چرااااا منو نبردید
خدا را شکر که امسال هم حاجیان ما و هم بقیه حاجیان به سلامت رفتن و اومدن
حجکم مقبول ، سعیکم مشکور
میز سبزه ،گل خوش امدگویی و کارت دعوت
بع بعی قبل از سر بریدن️
قبل از رفتن به زیارت امامزاده رفتیم شما هنوز تو فکر رفتنی
مهتا گلی چند دقیقه قبل اومدن حاجی ها
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی