مهتا جونمهتا جون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

(◕‿◕) مهتای من بی همتاست (◕‿◕)

دخترم به یاد داشته باش آنقدر دوستت دارم که به خاطرت با تمام سختی های دنیا خواهم جنگید به من تکیه کن که تکیه گاهت عاشقانه دوستت دارد

تابستان و پاییز 99

1399/10/3 20:46
336 بازدید
اشتراک گذاری

ناز دخترم

تو وارث زیبایی خدایی

قلب و روحم گرم میشود

از داشتن هدیه خدا در خانه ام

تو نور چشم منی

خانه ام از تو روشن

سلام عزیز دلم میدونم این سری خیلی طول کشید که اومدم برات ثبت خاطرات کنم قول داده بودم برات فصل به فصل پست بزارم ولی چه کنم که اصلا دلم نمیومد بیام خاطره تابستان 99 را برات بنویسم آخه در کنار خاطرات شیرینمون یه واقعه ی خیللللی تلخ رخ داد که الان هم از به یاد آوردن و نوشتنش قلبم فشرده میشه عزیز دلم. این بود که صبر کردم و گذاشتم که این دو فصل را با هم بنویسم.

هنوز هم داریم با این ویروس لعنتی کرونا هرچند کوچیک ولی خیلی زرنگ و بدتر از اون کشنده، دست و پنجه نرم میکنیم. خدا آخر و عاقبت همه مون را به خیر کنه.

به همین علت تابستان و پاییز گذشته را مثل قبل نشد درست و حسابی به تفریح بریم و دور هم باشیم هر جا میرفتیم هم با رعایت پروتکل های بهداشتی بود در تابستان تولد باباجون را داشتیم که با ذوق فراوون برای اولین بار درست کردن کیک با روکش فوندات را تجربه کردیم هر چند تجربه سختی بود و لی شیرین بود و نتیجه کار خستگی را ازتن در می کرد رفتیم و باباجون را سورپرایز کردیم و یه دور همی ساده داشتیم .

یه تفریح چند روزه هم با دوستان بابا به اشکاوند رفتیم که خیلی هم به شما و هم به ما بعد مدت ها خوش گذشت.

متاسفانه محرم ماه عزای سالار شهیدان هم اومد ولی متفاوت با هرسال برگزار شد مراسم ها و هیئت ها به جز چند مورد اونم با رعایت پروتکل ها ی بهداشتی تعطیل بودند واقعا خیلی غریبانه بود الهی به حق سیدالشهداء هر چه زوتر از شر این ویروس خلاص بشیم.دو سه شب مراسم حسینیه کوچک را شرکت کردیم ان شا الله مورد قبول قرار گیرد.

و اما نوبت به همون خاطره تلخ رسید و اون اینکه از ابتدای محرم خبر دار شدیم که برادر بابا یعنی عمو حسین به بیماری کرونا مبتلا شدن و حال عمومی شون خوب هست و رفتن بیمارستان و چند روز دیگه مرخص میشن ولی متاسفانه هر روز که می گذشت حال شون وخیم تر میشد و خبر های بد بهمون میرسید کار ما شده بود دعا و التماس به درگاه خدا و اهل بیت ولی انگار ارداه خدا بر اون بود که عمو حسین خوب ما را پیش خودش ببره و ما را با غم نبودش تنها بزاره 

عموحسین در تاریخ 99/6/21 تقریبا نزدیک به سال ننه ریحان آسمونی شد و رفتند پیش مادرشون روحت شاد و یادت گرامی 

ببخش عزیزم بیشتر از این قلبم و دستهام یاری نمیده که از این داغ بزرگ و تلخ بنویسم.

سال تحصیلی جدید هم متفاوت با هر سال و بصورت مجازی شروع شد فقط اول در گروه های 5 نفری برای آشنایی با معلم جدیدتون و همچنین آشنایی ایشون با شما نیم ساعت را با اتفاق خودم به مدرسه رفتیم و برگشتیم و از اون به بعد مجازی درس خوندی که خداییش اصلا با این قضیه درست کنار نمیای و برات زجر آور هست نه فقط شما همه دانش آموزان همینطور هستند و همچنین مادر ها که کمک معلم هم امسال هستند .خدا را شکر معلم تون خانم دادگر خیلی با دانش و فعال هست و معلم نمونه ای واقعا هستند همه دروس با برنامه ریزی و به روش های روز دنیا تدریس و پرسش میشه و این خودش در رغبت شما به درس خوندن بی تاثیر نیست واقعا ممنونش هستم و سعی میکنم همیشه همراهشون باشم.

و اما اول آبان و تولد 8 سالگی شما .آخـــــــــــه تو کی اینقدر فرصت کردی که بزرگ شی چرا اینقدددر زود منکه باورم نمیشه 8 سال از زمان تولدت میگذره شیرین بیان دوست داشتنی من و همه

تولدت مبـــــــــــــــارک

جانان من دخترم

خودت دنیایم شده ای

و خنده های کودکانه ات دنیایم را زیر رو میکند

دنیای من

آرزویم این است لبخند از نگاهت نرود

و اشک از چشمانت نتراود مگر از سرِ اشتیاق

به خاطر علاقه ات به اسب تک شاخ یونیکو یه کیک همون شکل سفارش دادیم و مثل هرسال رفتیم آتلیه ی زیبای بهارک و بعدش هم خونه مامان جون یه جشن تولد ساده ولی دوست داشتنی

یه خرگوش بافتنی خیلی ناز بود که خیلی وقت بود در گوشی مامان چشمت را گرفته بود و میگفتی آرزو دارم داشته باشم اش که من برای هدیه تولدت برات بافتم که خیلی خوشحال شدی از خودت جدا نمی کنی اسمش را هم گذاشتی قاصدک

چند وقت پیش از این هم بابا برای هدیه تولدت برات یه سنتور عالی خرید و کلاس ثبت نامت کردم الان خدا را شکر با سنتور نوازی ات مثل قبل که فلوت و بلز میزدی  دل همه را بردی ان شا الله بشی یه استاد حرفه ای در این زمینه موفق باشی گل قشنگم.

در ادامه عکس های این مدت

تولد باباجون

تفریح مون در اشکاوند

شرکت در مراسم عزاداری با رعایت پروتکل های بهداشتی

اینم همون قاصدک که گفتم😉

وروجک شیرین ما که دلخوشی این روزای ما دیدار اونه فدات بشم خاله 

وقتی فهمیدی خاله قراره پسر دار بشه نارحت شدی ولی الان عاشقشی مگه میشه آدم عاشق این پفک نمکی نشه 

این فرشینه هم که توی عکس هست بافت خودم هست سرگرمی این روزهام برای درگیر نبودن فکرم

راستی مرداد ماه به خانواده ما یه عضو دیگه هم اضافه شد و شدیم 12 نفر و اون دختر دایی مهدی بود فاطمه خانم قدمت مبارک عزیز دل عمه

کویر گردی این مدت ما

یلدای هرسال دور هم خونه ننه حاجی و بابا حاجی جمع میشدیم به صرف حلیم خوشمزه ولی امسال به خاطر شرایط پیش اومده قسمت نشد ولی ننه حاجی دستش درد نکنه حلیم را جلوتر پخت و برامون فرستاد یه شب به یلدا هم رفتیم کنار زن و بچه عمو حسین خدا بیامرز بودیم و شب یلدا را هم خونه خودمون سه نفری گذروندیم

سنتور نوازی شما رد شب یلدا با شعر ابداعی خودمون

یلدا اومد با کرونا کجا بریم خدایا

دردا که زهر ویروس خواهد شد آشکارا 

ای صاحب کرامت شکرانه ی سلامت

انار و هندوانه ما میخوریم در خانه

دخترم

به یاد داشته باش آنقدر دوستت دارم که به خاطرت

با تمام سختی های دنیا خواهم جنگی

.به من تکیه کن

که تکیه گاهت عاشقانه دوستت دارد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)