مهتا جونمهتا جون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

(◕‿◕) مهتای من بی همتاست (◕‿◕)

دخترم به یاد داشته باش آنقدر دوستت دارم که به خاطرت با تمام سختی های دنیا خواهم جنگید به من تکیه کن که تکیه گاهت عاشقانه دوستت دارد

شهربازی شهر رویاها

1395/10/7 13:28
866 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عریز دلم

چند وقتی بود که تصمیم داشتیم یه روز را بریم یکم اصفهان گردی و بعدش شهر رویاهای اصفهان که خیلی تعریفش را شنیده بودیم ولی به دلایلی دچار تاخیر شد و بالاخره یه روز جمعه تابستونی اونم ار نوع شهریوریش راه افتادیم به سمت اصفهان خیلی اتفاقی توی راه عمو حسین و خانواده شون را دیدیم و باهم رفتیم خونه بردار زن عمو که تاره از زیارت کربلا اومده بودن خیلی خوش گذشت 

سپس رفیم خیابان سپه من واسه شما خانوم کوچولوام یه چرم عروسکی خوشکل گرفتم که یه کیف خوشکلتر برات بدوزم جالب اینجاست که وقتی من از مغاره چرم فروشی اومدم بیرون شما و بابایی هم با یه کیف خوشکل از مغازه روبه رویی اومدین بیرون قه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههمن بهت می گفتم منکه میخواستم واست کیف بدوزم پس این چیه تو هم با کمال خونسردی میگفتی مامان این کیف مسارفت(مسافرت)بچه ها هست آخه چرا اینا را میگی بهت میخندن مامااااان ،منو میگیتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجب که از شما فسقلی باید حرف بشنوم

بعد جریان کیف رفتیم چهار باغ خرید و بستنی خورون و سپس سی و سه پل و یه نهار خوبببب که خیلی عالی بود

بعد الظهر رفتیم شهر رویا ها یکم زود رسیدیم ولی بازم دم در شلوغ بود ولی خیلی خوب بود که تا آخر شب وقت داشتیم و به غیر از قسمت آب بازی اش تمام بازی ها و سینما ها را با برنامه ریزی رفتیم و شما خیلی خیلی دختر خوبی بودی عریرم تو همه موارد همکاری میکردی اون بازی هایی که واسه بزرگترها بود و شما اجازه ورود نداشتی را مثل یه دختر خانوم بافهم و کمالات میرفتی و زوتر از ما به مسئول دستگاه میگفتی اجازه میدید من پیش شما بمونم تا مامان و بابام برن سوار بشن ایشون هم با این چرب زبونی شما مگه میشد بگن نه وقتی من و بابایی از دستگاه پایین میومدیم همه از دست کارها و حرف های شما داشتن میخندیدن معلوم نبود چیا میگفتی تو نبود ما که همه بلا استسناء میگفتن بازم بیایاااااااا شما هم میگفتی چشششششم عموخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونک گاهی موارد هم که ما میومدیم میگفتی مامان عمو بهم یاد داد من دکمه شروع بازی را زدمااااتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبقربون دختر اجتماعی ام برم بقول بابا شیرین بیاااانم

سینما های چند بعدی خیلیییی جالب بود شهر زیر آب شهر واژگون(زیر زمین) و سفر به فضا که تو از شهر آبی خیلی خوشت اومده بود و دایم ماهی زرده را میخواستی با دستات توی هوا بگیریخندونکخندونک من هم ار شهر واژگون خوشم اومد خیلی هیجان انگیز بود

یه قسمت خیلی خیلی باحال و انرژی زا برای ما قسمت اسب های گردون دو طبقه بود که همیشه همه جا این مورد فقط برای بچه ها هست ولی اینجا خانوادگی بود سه ردیف اسب از بزرگ به کوچک خیلی خوب بود دوران کودکی برامون زنده شد از شانس خوب ما یه آقای باحال هم دورمون شده بود و با شعر خوندن و ادابازی همه را مجبور میکرد حین بازی دست بزنیم و جواب بدیم که این شادی مون را دو چندان کردآرامآرامآرامآرامآرام

ژست بستنی خورونت

اینم ژست های عکس هات با کیف جدیدت و سی و سه پل

زنبور کوچولو شهر رویا ها که البته با مامان سوار شدیآرامآرام

نمایی از سینمای شهر واژگون

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)