مهتا جونمهتا جون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

(◕‿◕) مهتای من بی همتاست (◕‿◕)

دخترم به یاد داشته باش آنقدر دوستت دارم که به خاطرت با تمام سختی های دنیا خواهم جنگید به من تکیه کن که تکیه گاهت عاشقانه دوستت دارد

پاییز 98

1398/10/2 16:40
611 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم سلام

بدان که جهان ، بی خنده تو برا ی من و بابایی معنا نخواهد داشت، اگر تونباشی ، هیچ پاییز رنگارنگی و هیچ بهاری اگر لبریز از شکوفه باشد _  برای ما دیدن ندارد.

و اما پست پاییز 98 فصلی که در ادبیات میگویند وقتی خداوند عاشق شد آفرید فصل هزار رنگ فصل عطر نارنج و پرتقال شهسوار و لکه های بی سامان ابرهای آسمان و .... و چه خوب که من و شما مادر و دختری خوشبخت متولد پاییز هستیم.

امسال روز پاییز یا همون اول مهر اولین روز اولین سال تحصیلی ات بود واااای که باورم نمیشه اینقد بزرگ شدی کلاس اولی من آخه چرا اینقد زود چندین بار ازت خواستم مهتا همین قدر بمووون آخه چرا داری بزرگ میشی با اینکه سعی کردم از لحظه لحظه بدنیا اومدنت تا الان بهترین استفاده را کنم ولی بازم حس میکنم کم هست و جا موندم ....

دختر کلاس اولی من از بودن در کنار دوستان خود لذت ببر دوستی ها را تقویت کن که استعداد درونی و گوهر بیگانه وجودت را بیابی . مدرسه فرصت بزرگ فهمیدن است که در آن روح قد می کشد و بزرگ میشود. اینو همیشه بدون درس خوندن پس از انسان بودن است. بهار دانش را بهت تبریک میگم.

مدرسه ات نزدیک خونه و مهمتر از اون روبروی محل کار بابا هست . مدرسه بزرگ و نوسازی هست با کلی امکانات و بخصوص معلم های نمونه که مهمترین دلیل انتخاب من بود چون کلاس اول پایه هست و حساس منم در انتخابش مدرسه و معلمش خیلی بررسی کردم که به این نتیجه رسید که مدرسه مصطفوی ببرمت. خدا را شکر خودت هم خیلی دوست داری فقط یکم از اینکه مدرسه سماء نیستی و کنار خاله عاطفه ناراحت بودی ولی وقتی اکثر دوستات را همینجا دیدی و اینکه ادامه کلاس چرتکه ات را مدرسه سماء میروی و میتونی خاله را ببینی راضی شدی.

یک روز قبل از مهر ماه چون بابا سر کار بود من قرآن بالای سرت گرفتم . با هم  به جشن شکوفه ها رفتیم .وای که چه شوقی داشتی از پوشیدن فرم و کفش جدیدت دقیق یاد اولین روز مدرسه خودم افتاده بودم که با مامان جون به جشن رفتیم....

به زور راضی ات کردم که این روز را کیف نبری آخه اونم خیلی با وسواس انتخاب کرده بودی همچنین همه وسایل داخلش را حتی جلد کتاب هات را خودت انتخاب کردی و تا کتابات را جلد نکردم دست از سرم برنداشتی خخخ

توی جشن هم به شما و هم به من خیلی خوش گذشت شما هم به این مناسبت چنتا آهنگ برای دوستات با بلزت زدی که خیل طرفدار پیدا کرده بودی در آخر جشن یکی از جایزه هاتون عروسک زیبای دست بافت بود شما یکی را انتخاب کردی ولی تا آخر چندبار عوض کردی و هر کدوم از بچه ها گریه میکردن میرفتی راضیشون میکردی و بهشون میدادی اصلا رنگش برای خودت مهم نبود میگفتی فرقی نداره که عروسکه تا جایی که خانم مدیر و خانم معلمتون هم از دختر باگذشت من خوششون اومد و تعریفت را میکردن ممنونم مامانی ازت بابت رفتار درستت اونروز واقعا من به داشتنت افتخار کردم.

البته این افتخار کردن اولی نبود و در اکثر موقعیت های قبلی در کلاس های قرآن و چرتکه و موسیقی در پیش دبستانت همههه جا نمونه بودی خدایاااا شکرت بابت داشتنت .

روز اول مهر بدون دردسر صبح خیلی زود بیدار شدی صبحانه خوردی لباس ها و کیف  برداشتی و بابا ایندفعه دیگه قرآن را بالای سرت گرفت و به خدا سپردت. شکر خدا بدلیل نزدیکی مدرسه با دختر های همسایه ها میتونی بروی و بیای و لازم نیست که من باشم گاها هم که کار فوری باشه زود به محل کار بابا خبر میدی اونم چون روبروی مدرسه هست خودش را میرسونه.

بازم خدا را شکر که توی این چند ماه مثل روز جشن شکوفه ها توی مدرسه خوش درخشیدی و معلم ها حساب ویژه روت دارن هر مناسبت و ... باشه چون خوش صحبت و برخورد هستی بهت واگذار میکنن مثل گویندگی جشن انار اردستان ، خواندن دلنوشته، مسابقت درسی و... حتی از بابا هم عضویت در انجمن اولیا مربیان دعوت شد که به اصرار شما پذیرفت.

یه مورد جالب دیگه اینکه از توی مدرسه تون تنها شما انتخاب شدی و لباس محلی و چندتایی جمله بهت تحویل دادن که در جشنواره انار ناربن بعنوان نماینده شرکت کرده و خوش امد گویی و .... را انجام بدی وقتی میگم نمونه ای واس همیناس این یه نمونه اش هست

ماه اول مدرسه که نشانه نویسی داشتی من بهت توی نوشتن سخت گرفتم گاهی ناراحت میشدی ولی من برات توضیح میدادم اگه میخوای تااخر خط ات زیبا باشه باید از الان شروع کنی و بیخیال نباشی که شکر خدا جواب داد و در ماه های بعدی که نوشتن هات زیادتر شد بهترین خط در کلاستون را داشتی که واقعا معلمتون میگفت حظ میکنم از مهتا جون داخله دفترت هم همیشه از تمیزی و زیبایی کارت مینویسه چند باری هم نوشته مهتا جون تو باعث افتخار پدر و مادرت هستی.... البته بگم خط خوش ژن هم هست که از بابا بهت رسیده چون بابا واقعا خطاط ماهری هست.

حدود یک ماه بعد از شروع مدرسه برای شروع کتاب قرآن تون باید براتون جشن قرآن گرفته میشد من و چندتایی از مامان ها روز قبل نمازخانه مدرسه و کتاب های قرآن تون را براتون تزیین کردیم همچنین کیک و میوه و .. سفارش دادیم و من طبق نظرم به تعداد فلش نشانه قرآنی براتون درست کردم فردای اونروز خدا را شکر جشن خوب و خاطره ای داشتید عزیزم الهی همیشه در پناه قرآن و اهل بیت باشی.

رسیدیم به اول آبان ماه روز تولد گل زندگی من و بابا تاریخ تولد تو در تقویم یک روز خاص نیست چرا که تو بارها و بارها هر روز و هر روز در قلب ما متولد می شوی تو دلیل هر تپش قلب ما هستی اومدنت مبارک عزیزم با اومدنت به یه خانوم زیبا فرصت مادر شدن و به یه آقای خوش تیپ فرصت پدر شدن دادی

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی

تو آمدی که بخندی خدا به من خندید و استخاره زدم گفت کوثرم باشی

خدا کند که ببینم عروس گل هایی خدا کند که عروس صنوبرم باشی 

روز تولدت شیرینی گرفتم و با هماهنگی قبلی اومدم سر کلاستون و شما که سورپرایز شده بودی داشتی پرواز میکردی از شوق اصلا اجازه نمیدادی عکست را بگیرم زود میخواستی تعارف کنی به دوستات.

بخاطر فوت مامان بابایی یه تولد کوچولو توی کلاس موسیقی ات کنار دوستات برات گرفتم که با همکاری خاله آنا عزیز و بچه های گل خیلی عالی شد

خوشبختانه منم مثله شما پاییزی هستم فقط آذر ماه مادر و دختر پاییزی که باشن بهتر از این نمیشه امسال که نوشتن را یاد گرفته بودی هرچند تا اونموقع تعداد حروف کمی بلد بودی ولی بهترین هدیه عمرم همون دست خط زیبات با عنوان " مادر تا ابد دوستت دارم" بود که روی هدیه ات که یواشکی با بابا خریده بودی چسبونده بودی وای که چققد ذوق کردم عاشــــــــــــــــــــــــــــــــقتم.

امسال اولین سالی بود که روز دانش آموز نوگل منم دانش آموز بود یه کیک فسقلی گرفتیم و دوست بابا را دعوت کردیم کنار هم جشن گرفتیم الهی با موفقیت سال های دانش آموز بودنت را سپری کنی عزیزم.

یک از خاطره های زیبای این فصل مون سفر به باغبهادران و شهرکرد بود دقیقا روزی که جشنواره میوه طلای ِبــــــه را داشتم خیلی سفر دل انگیزی بود از اینکه هم بعد مدت ها غم فوت مادر بابایی یه دوری رفته بودیم و حالمون عوض شد و هم اینکه حیف بود توی این فصل رنگارنگ خدا همچین طبیعت زیبایی را از دست بدیم طبیعت زیبای زاینده رودخوشبحال اونایی که اینجاها زندگی میکنن واقعا زیبا بود همچنین برنامه های جشنواره عالی بود مثل همیشه نزدیک ترین فرد به عوامل اجرایی و سن شما بودی و دغدغه اینو داشتی که بری بالای سن حیف که برنامه جوری نبود که بری و در عوض کلی طرفدار فیلم بردار و صدا بردار پیدا کردی با این زبونت .......    من فدای روابط اجتماعی ات بشــــــم

توی مسیر مون گلخونه ها ی زیادی بود که من واقعا دوست داشتم تک تک شون را برم ولی شما و بابایی حوصله تون نرسید و توی این مدت به باغ وحش رفتید حرفه مورد علاقه ات یعنی اسب سواری....

عکس های زیبای پاییز 98 گلم

روز اول مدرسه و جشن شکوفه ها

جشن قرآن

حضور بابا در جلسه اولیا مربیان مدرسه

تولد عزیز جانم و یادگاری های مگنتی اش برای دوستای گلش

هدایای تولد من و بهترین دست نوشته دنیا برای من

روز دانش آموز

جشواره و طبیعت زیبای باغبهادران و شهرکرد

شرکت در جشنواره انار ناربن

زنگ علوم و چشیدن و تشخیص مزه ها 

اولین برف سال 98 اونم از مدله برف پاییزی

چندتا از دور دور های ما اینم دست نوشته بابا در تخته سیاه کافی شاپ

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

یادگاری که در این گنبد دوار بماند

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)


5 بهمن 98 16:04
چه دختر زیبا وخوشگلی💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐