پایان سومین سال مهد کودک
مهتا خانومم دیگه روز های آخر سومین مهد کودک شما هم داره به سر میرسه یه مهد کودک بقول خودت خوشکل و جدید که تا آخر هم نه ایم مهد را نه اسم خاله ها را یاد نگرفتی هرچی واست میگفتم چون مهد قبلی تو ذهنت بود نمیخواستی یاد بگیری میگفتی اینجا مهد کودک جدیده و خاله ها هم همه خاله طیبه هستن خاله طیبه کسی هست که بیشتریندوران کودکی ات را باهاش گذروندی که بدلیل جابجا شدن مهد من شما را اینجا یعنی مهد صراط النجاه بردم که واقعا عالی و خوب بود دست خاله ها درد نکنه
دو سه تا فامیل یاد گرفته بودی وقتی میگفتی خیلی باحال بود یه احساس بزرگی در شما میدیدم درست مثل بچه مدرسه ای ها که معلمشون را صدا میزنن خانم جعفری که خدمه اونجا بود میگفتی خانم جعفری خانم کلاس آشپزخونه هست میگفتی خانم قمی داخل خونه هم دوربین داره ها نباید اذیت کنیم ولی من میدونم دوربینش کجاست یه نقطه ای را نشون میدادی میگفتی اینجا و میرفتی جاهای دیگه و بیرون خونه ....یه مسئول آقا هم داشت که گاهی سر میزد فامیلشون کاظم زاده بود میگفتی امروز آقای کاظد زاده اومده بود به بچه ها اذیت نکنیدا
چندتا شعر و سوره قرآنی و کاردستی یاد گرفتی تو این مدت کار با قیچی و چسبت واقعا عالیه آفرین دختر هنرمند خودم
اینم دوتا عکس از زمانی که با بچه ها سوره قدر را میخوندین و خاله بهتون جایزه داد
الهی من فدای اون پیرهن قرمز بشم که بزرگ شده رفته تو جمع بچه ها
پایان سومین سال مهد کودک