مهتا جونمهتا جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

(◕‿◕) مهتای من بی همتاست (◕‿◕)

دخترم به یاد داشته باش آنقدر دوستت دارم که به خاطرت با تمام سختی های دنیا خواهم جنگید به من تکیه کن که تکیه گاهت عاشقانه دوستت دارد

نوروز 96

1396/4/4 13:18
306 بازدید
اشتراک گذاری

یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار
یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال


و باز گرمای ملایم و فرحبخش روزهای آفتابی بهار در باغ و راغ و کشتزارها
به سبزه و گل‌ها و درختان بشارت می‌دهد تا از خواب سنگین
زمستان بیدار شوند و روح تازه بخود گیرند
و آنگاه این نوای جانبخش را ساز بدارند

دختر گلم

با خوبی‌ها و بدی‌ها، هر آنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد،
برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت روزهایت بهاری و بهارت جاودانه باد
سال نو مبارک

مهتا جون این پنجمین عید نوروز هست که سلامت و شاد در کنار من و بابایی هستی خدا را را واقعا شکرت
عزیزم ده روز به عید بود که مهد کودکتون تصمیم گرفت سفره هفت سین واسه شما کوچولوهای خوشکل بندازه و کلی عکس یادگاری کنارش داشته باشین به پیشنهاد خاله ریحانه هرکسی سفره هفت سین داشت ببره مهد که من سفره هفت سینی را که واسه خودمون درست کرده بودم اونم بوسیله آموزش های کلاس ربان دوزیمون، برای خاله فرستادم ایشون هم تایید کردن و با کمک شما بردیم مهد کودک پهن کردیم خیلی زیبا شد اونجا از دست شما خیلی خندیدیم به همه بچه ها میگفتی این خانومه که خوشکله مامان منه هاااادست نزنید به سفره هفت سین مامانم درست کرده خراب میشه️مامان بزار کمکت کنم خسته میشیخلاصه تو دنیای کودکیت کلی پز دادی به بچه ها که منو خاله ها به کارات میخندیدیم شیرین زبونم
بعدش که عکس انداختیم باید سه چهار روز سفره اونجا میبود ولی شما هی اصرار داشتی مامان ببریم خونه اینجا بچه ها خرابش میکنن ماهی حالش بد میشه و.... خلاصه به این حرف که هر روز صبح زود بیای و خودت مراقب سفره باشی اونوقت راضی شدی که بیاییم خونه
از دوخت و دوز های قبل از عید واست بگم که با خونه تکونی مون قاطی شده بود و کلی خسته شدم خدا را شکر بابایی تو خکنه تکونی کمکمون بود همچنین شما فضول خانوم
هر چی میخواستم واسه خودم بدوزم میگفتی پس از من چی کلی گریه میکردی آخرش هم 3تا مانتو واسه شما و دوتا واسه خودم دوختم
سال تحویل همراه مامان جون و باباجون و خاله و ... رفتیم امامزاده و سالمون را اونجا آغازکردیم بعدش هم رفتیم خونه ننه حاجی و بابا حاجی....

روز سوم عید یه اتفاقی واسه مامان افتاو که تو پست بعدی واست میگم
ایام عید با اون دور همی ها و گردش هاش واقعا عالیه و خاطره ساز هست من و شما که خیلی دوسش داریم
دخترم ان شاالله سال پر ازخیر و برکت داشته باشی

 

 

 

 

 


یکی از مانتو های عیدت

 


شکلات هایی که باهم واسه عید درست کردیم

 


نهار روز های قبل عید برای بابا و همکارهاشون کلی کمک کردی و گفتی میخوام آقا ها بگن به بابا خوش بحالت چه دختری داری

 


شما و سفره هفت سین صفه نخل

 


شما و کافه سنتی به صرف دوغ و گوشفیل در ایام عید

 


یه سفر سه نفری به نطنز اینجا هم که خیلی خوشکله رستوران سنتی شبهای نطنز هست
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)